شيعيان على سلام الله علیه كسانى هستند كه در راه دوستى ما مال خود را به يكديگر مى بخشندودر پرتو محبّت ما يكديگر را دوست مى دارند.
برچسب ها :
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان زیر چتر اهل بیت(ع) و آدرس zirechatreahlebeit.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 74
بازدید ماه : 98
بازدید کل : 60753
تعداد مطالب : 573
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1
Alternative content
شيعيان على سلام الله علیه كسانى هستند كه در راه دوستى ما مال خود را به يكديگر مى بخشندودر پرتو محبّت ما يكديگر را دوست مى دارند.
لقب صادق را جدش پيامبر به او داده است، در روايتى از رسول خدا آمده است كه فرمود: ... و خداوند از صلب فرزندم محمد باقر پسرى آورد كه كلمه حق و زبان صدق و راستى است. ابن مسعود مى پرسد: نام او چيست ؟ پيامبر مىفرمايد: جعفر صادق كه راستگو و درست كردار است و هر كس به او طعن زند و بدگويد و هر كه دست رد بر سينه او زند، به من بد گفته و دست رد بر سينه من زده است.
از امام زينالعابدين سؤال شد: چرا به امام صادق صادق گفته ميشود و حال آن كه همه شما صادق و راستگو هستيد؟ فرمود: رسول فرمود: «موقعي كه فرزند من جعفر بن محمد بن علي بن حسين متولد شد، او را صادق بگوييد، زيرا پنجمين فرزند او جعفر (جعفر كذاب) نام دارد و بهدروغ ادعاي امامت خواهد كرد و نزد خدا كذاب و افترا زننده به خدا است» (1)
بنا بر اين با اين نام گذاري مي خواستند بگويند که در ميان امامان فقط يک جعفر وجود دارد و اگر جعفر ديگري ادعاي امامت کرد، او يقينا کذاب و دروغگو است .
1- شيخ صدوق، کمال الدين و تمام النعمة،ص319؛ علل الشرايع،ج1،ص234؛ احتجاج طبرسي، ج2،ص49؛ الخرائج راوندي ،ج1،ص269؛ مناقب ابن شهرآشوب،ج3،ص393.
شرایطی که باید همسر دارا باشد عبارتند از:
ایمان و تقوا ملاک اصلی انتخاب همسر است. در سایه ایمان و تقواست که روابط عمیق عاطفی بین زوجین ایجاد می شود. نزد چنین همسرانی، زمینه تا حدود زیادی برای پرورش صحیح فرزندان فراهم است و زن و شوهر می توانند بر همه مشکلات زندگی، اعم از اقتصادی و روانی، فایق آیند و فرزندان خود را مطابق موازین و برنامه های دینی تربیت کنند. در این زمینه، رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «زن را برای زیبایی اش به همسری مگیر; چون ممکن است جمال زن باعث پستی و سقوط اخلاقی اش بشود. هم چنین به انگیزه مالش، با او پیوند زناشویی برقرار مکن; زیرا مال می تواند موجب طغیان او گردد، بلکه به سرمایه دینی اش متوجه باش و با زن با ایمان ازدواج کن.»
مردی به امام حسن علیه السلام عرض کرد: دختری دارم، او را به ازدواج چگونه فردی درآورم؟ حضرت فرمودند: «او را به ازدواج مردی با تقوا درآور; که اگر دوستش داشته باشد، او را گرامی می دارد و اگر هم دوستش نداشته باشد، به او ستم نمی کند.»
دو اصل دین و اخلاق نیک، ملاک های اصلی برای شایستگی زن و شوهر است و این اصل چه در دوران جنینی و شیر خوارگی، و چه در سایر مراحل زندگی کودک و تربیت او نقش بسزایی دارد. پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله می فرمایند: «بهترین زنان شما زنی است که وقتی همسرش به او می نگرد، شاد و مسرورش گرداند.» مردی در این زمینه با حضرت ابوالحسن علیه السلام مشورت نمود و عرض کرد: یکی از بستگانم از دخترم خواستگاری کرده، ولی او اخلاق بدی دارد. حضرت فرمود: «اگر بد خلق است، دخترت را به ازدواج او درنیاور.»
جابربن عبدالله انصاری می گوید، در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم. آن حضرت درباره همسر شایسته چنین فرمود: «بهترین همسران شما کسانی هستند که دارای ده خصلت باشند:
1- برای آمدن فرزندان متعدد آمادگی داشته باشند. (زایا باشند.)
2- مهربان باشند.
3- عفت و پاک دامنی خود را رعایت کنند.
4- در میان بستگان خود عزیز و سربلند باشند.
5- نزد شوهر فروتن باشند.
6- خود را برای شوهر بیارایند و خود را به او بنمایانند.
7- نسبت به نامحرمان خود نگه دار باشند و پوشش خود را حفظ کنند.
8- از شوهر حرف شنوی و اطاعت داشته باشند.
9- در مسائل جنسی، میل شوهر را جلب کنند.
10- در عشق و علاقه به شوهر، افراط نکنند و حد اعتدال را حفظ نمایند.»
در جایی دیگر، رسول اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند: «من سعادة المرء الزوجة الصالحة »;از سعادت مرد این است که دارای همسری شایسته و خوب باشد.
اسلام تاکید دارد که درباره سابقه خانوادگی همسر، تحقیق لازم صورت گیرد و به خصوص، مراتب ایمانی و اخلاقی او در نظر گرفته شود و نیز تا حد امکان، همسر از خانواده ای پاک و عفیف انتخاب گردد. این
اصالت خانوادگی در نحوه زندگی جدید و در نسل بعد تاثیر دارد. اگر نطفه،که متاثر از خصایص وراثتی والدین است، ناسالم باشد، دیگر امیدی به اصلاح فرزند نیست. به همین دلیل امام صادق علیه السلام می فرمایند: «تزوجوا فی الحجر الصالح، فان العرق دساس »;با خانواده شایسته ازدواج کنید; زیرا ژن ها خصایص والدین و اجداد را به نسل بعدی سرایت می دهند.
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در این مورد به مردم آگاهی می دهند و می فرمایند: «ایها الناس ایاکم و خضراء الدمن »; ای مردم بپرهیزید از گیاهان سبز و خرمی که در مزبله دان ها پرورش یافته است. وقتی توضیح خواستند، مقصودشان را زنان زیبا و خوب رویی دانستند که در محیط فاسد و خانواده بد پرورش یافته اند.
ازدواج با افراد هم کفو و هم شان باعث توافق بیش تر در زندگی می شود; زیرا درصد بالایی از اختلافات بین زن و شوهرها در نتیجه نبودن طرفین در یک شان و طبقه است. کفویت در جنبه های ایمانی، فکری، اقتصادی و... مطرح است، اما تکیه اساسی اسلام در کفویت، بیش تر بر مساله ایمان و اعتقاد است. علت این که پیامبر صلی الله علیه و آله، حضرت علی علیه السلام را برای همسری دختر خود انتخاب نمودند، همین مساله بوده است. بعضی روایات، کفویت، را شامل دو چیز دانسته اند: یکی عفت ناشی از ایمان و اعتقاد و دیگری تامین امکانات زندگی.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: «الکفو ان یکون عفیفا و عنده یسار»; کفو (هم ردیف در ازدواج) کسی است که عفیف باشد و مالی هم داشته باشد.
مصداق این فرموده پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را که «هر زن مسلمانی، کفو هر مرد مسلمان است »، در ماجرای ازدواج جویبر می یابیم; جویبر مردی از اهل یمامه، تازه مسلمان شده و به مدینه آمده بود. او مؤمن و مخلص، ولی سیاه پوست و مستمند بود و در مسجد زندگی می کرد. روزی پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمودند: چرا ازدواج نمی کنی؟ جواب داد: چه کسی به من بینوا زن می دهد؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: اسلام هر خوار و ذلیلی را عزیز کرده است. برو نزد زیادبن ولید - از اشراف انصار - و دختر او را خواستگاری کن. جویبر فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله را به زیاد گفت. زیاد پاسخ داد: ما دخترانمان را به هم ردیفان خود - از انصار - می دهیم. پیامبر صلی الله علیه و آله، که ماجرا را متوجه شدند، فرمودند: «ای زیاد، جویبر مؤمن است، هر مؤمنی کفو زن مؤمنه و هر مرد مسلمانی کفو زن مسلمان است.» زیاد پس از این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله، اطاعت کرد و دخترش را با تشریفاتی، به ازدواج جویبر درآورد.
عدم سلامت، مانع از ازدواج نیست، ولی در تداوم زندگی مشترک اثر منفی دارد. بر همین اساس، علمای اخلاق با استفاده از روایات اسلامی، گفته اند: با شش گروه از زنان ازدواج نکنید; یک گروه از این ها زنان انانه هستند; یعنی بسیار ناله می کنند، مریض احوالند و خود را به بیماری می زنند.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به مغیرة بن شعبه، که دختری را برای همسری خود نامزد کرده بود، فرمود: «پیش از ازدواج، درباره مزایای جسمی دختر مورد نظرت تحقیق کن; زیرا این بررسی در ایجاد الفت و محبت و توافق های بیش تر بین تو و همسرت پس از ازدواج، تاثیر زیادی دارد.» به همین دلیل به مرد اجازه داده شده در انتخاب همسر، برای به دست آوردن اطلاعات بدنی، یک بار به زن نظر بیفکند.
سلامت فکر و اندیشه نیز بر سلامت رفتار و اعتدال در برخوردها، اثر بسزایی دارد; زیرا روابط انسانی زوجین، تابع شرایط نفسانی و روانی آن هاست و با عدم وجود سلامت روان، نمی توانند روابط مستحکم خانوادگی را بنیان گذارند.
امام صادق علیه السلام از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که آن حضرت فرمودند: «از ازدواج با احمق بپرهیزید که هم نشینی با او مایه اندوه و بلاست.»
از معیارهای دیگری که در لابه لای احادیث اسلامی به چشم می خورد و پس از موارد مزبور، باید مورد نظر قرار گیرد، عبارت است از: دوشیزگی همسر، نداشتن قرابت و فامیلی نزدیک، زیبایی و... .
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «بهترین زنان شما، زنی است که بچه آور، مهربان، پاک دامن، نزد فامیل محترم و در برابر شوهر متواضع باشد، خود را برای شوهر بیاراید، به دیگران بی اعتنا و در خلوت، در اختیار همسر خود بوده و مثل برخی از مردان مبتذل نباشد.»
خدایا ما که حسین گونه زندگی نکردیم تا حسین گونه به شهادت برسیم، ﭘﺲ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺣُﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺑﭙﺬﯾﺮ. ﺷﻬﯿﺪ ﺳﯿﺪ ﺍﺻﻐﺮ ﺧﺒﺎﺯﯼ
اميد دارويي است كه شفا نمي دهد
، اما درد را قابل تحمل مي كند. مارس آشار
انسان همچون رودخانه است؛ هر چه عمیق تر باشد ، آرام تر و متواضع تر است. منتسکیو
ايستاده مردن بهتر از زانو زده زيستن است. آلبر کامو
از آن زمان كه متوجه عواقب نگراني شده ام، اگر همه ثروتم را نيز از دست بدهم هرگز نگران نخواهم شد؛ آنچه را كه مي توانم انجام مي دهم و بقيه را به خدا مي سپارم جي.سي.بني
اگر شب کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش نکن، شاید سحر توبه کرده و تو نمی دانی حضرت علی(ع)
قومي خدا را به اميد پاداش نيايش ميكنند. اين عبادت بازرگانان است. گروهي از روي ترس، بندگي ميكنند. اين نوع بندگي مخصوص بردگان است. مردمي خدا را از باب سپاس نعمتهاي او ستايش ميكنند. اين روش آزادگان است. امام حسین(ع)
انسان به واسطه ضربان قلبش زنده نیست،حیات او به غذا و خوراک وابسته نیست،او به لطف خدا زنده است. جی پی واسوانی
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.افسوس که به جای افکارش، زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند. علی شریعتی
توکل به خدا چون راه رفتن روی سیم شل است .
تردید و ترس سبب می شود که تعادل و توازن را از دست بدهید و به ورطه تنگدستی و محدودیت بیفتید .
البته اشکالی ندارد چون توکل به خدا نیز مانند سیرک بازی تمرین می خواهد .
مهم نیست که چند بار شکست بخورید ، دیگر بار برخیزید و از نو آغاز کنید .
چندی نخواهد گذشت که توازن و تعادل برایتان به صورت عادت در خواهد آمد .اسکاول شین
مهمترین رکن برای راه یابی به کمال انقطاع الی الله، دریافت حقیقت معنای توحید صمدی قرآنی «هو الاول و الاخر والظاهر و الباطن» و شهود سرّ آن است.
آری انسان کامل در مقام توحیدیِ «محو»، جمیع افعال و اشیاء را در افعال حق فانی یافته و هیچ شیئ ای را غیر حقِ فاعل نبیند و غیر از او مؤثر نشناسد ودر مقام توحیدیِ «طَمس»،صفات تمام اشیاء را در صفات حق فانی یافته و صفات اشیاء را در صفات حق بیند و غیر حق را مطلقا هیچ صفت نبیند و اشیاء را مظهر و مجلای صفات الهی بشناسد و در نهایت در مقام توحیدیِ «مَحق»،تمام ذوات اشیاء را در پرتو نور تجلی ذات خدا فانی یافته و هیچ شیئی را به غیر حق موجود نبیند و نداند و وجود را از آنِ حق بلکه عین حق داند و تمام اشیاء و صفات و افعال را متلاشی در ذات حق مشاهده کند.
نکته مهمی را که بايد بدان توجه كرد این است كه در بینش توحید صمدی قرآنی، نفی وجود غيرخدا به معنای نفی خلق نيست بلكه مراد اين است كه با مشاهده وجود حقيقی، از صور جميع موجودات و تعيّنات و كثرات آنها، به عنوان موجودات حقيقی مستقل و قائم به خود، قطع نظر شود و وجود به یک حقیقت واحد و دارای مظاهر گوناگون استناد شود.
به عبارت دیگر غرض از راه یابی به مراتب عالی توحید نفی خلائق و سلب وابستگی تام از زن و فرزند و مال و دیگر شئون دنیایی نیست بلکه غرض آن است که در عین تعلق خاطر به هریک از مقتضیات جسمانی عالم ماده همه آنها را عین الربط و محض التعلق به حضرت حق سبحانه و تعالی دانسته و هیچ ذره ای را از دایره وجود حق خارج ندانیم و آنکه گفته اند: «التوحید اسقاط الاضافات» اشاره به همین حقیقت ناب است. به تعبیر شیرین جناب مولوی:
حضرت امام علی :
مَن ساتَرَكَ عَيبَكَ و عابَكَ في غَيبِكَ فهُوَ العَدُوُّ ، فَاحذَرهُ؛ میزان الحكمة، ح12176
هركه عيب تو را از تو پنهان سازد و پشت سرت عيبجويى كند، او دشمن است، از او حذر كن.
هست همه جا صحبت از غم
هست در هر خانه ای رنگ ماتم
از هر خانه ای فقط نور می آید
محبت از دور می آید
بین محبت و دوستی فاصله فرسنگ هاست
دل ما جایگاه سنگ هاست
در بازار زندگی خنده سنگین است
زندگی همین است
بنا به روایات رسیده از ائمه اطهار (عَلیهم السَلام) یکی از زیان بارترین امور برای بندگان خداوند، در حرص و طلب دنیا بودن است چنانچه در این باره از امیرالمومنین على (عَلیه السَلام) روایت شده است که ایشان بیان داشته اند: دل بستگى به دنیا، عقل را فاسد مى كند، قلب را از شنیدن حكمت ناتوان مى سازد و باعث عذاب دردناك مى شود. ( مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل ج 12 ، ص41)
و نیز امام صادق (عَلیه السَلام) می فرمایند: رغبت و تمایل به دنیا مایه غم و اندوه و زهد و بـى میلى به دنیا سبب راحتى قلب و بدن است. (تحف العقول، ص 358)
همچنین از حضرت محمد (صَلى الله عَلیه وَ آله) روایت شده است که: دنیا سراى بلا و گرفتارى و محل گذران زندگى و زحمت است. همانا خوشبختان از آن دل كنده اند و از دست بدبختان به زور گرفته مى شود پس خوشبخت ترین مردم، بى میل ترین آنان به دنیا و بدبخت ترین مردم، مایل ترین آنان به دنیاست. (اعلام الدّین، ص ۳۴۲)
نیز امام صادق (عَلیه السَلام) در این باره فرموده اند: حکایت انسان حریص به دنیا حکایت کرم ابریشم است، که هر چه بیشتر بر خود می تند، بیرون آمدنش از پیله بعیدتر می شود تا اینکه از غم و اندوه می میرد. (کافی، ج2: 316)
استاد شهید مطهرى در کتاب عدل الهی خود مى نویسد: «در نهج البلاغه آمده است كه شخصى خدمت امیرمومنان (علیه السلام) آمد و شروع كرد به مذمت از دنیا كه دنیا چه قدر بد است؟ این مرد شنیده بود كه بزرگان دنیا را مذمت مى كنند، خیال كرده بود كه مقصود از مذمت دنیا واقعیت این جهان است ... نمى دانست كه آنچه بد است، دنیا پرستى است ...
این بود كه على (علیه السلام) به او فرمود: تو فریب دنیا مى خورى، دنیا تو را فریب نمى دهد ...، تا آنجا كه فرمود: دنیا با كسى كه با صداقت رفتار كند، صدیق است و براى كسى كه آن را درك كند، مایه عافیت است. دنیا معبد دوستان خدا، مصلاى فرشتگان خدا، فرودگاه وحى خدا، تجارتخانه اولیاى خدا است ...» (عدل الهى، ص157)
بنابر این دنیا به خودی خود بد و مذموم نیست، نکته ی قابل توجه این جاست که نباید به آن آنقدر حب و علاقه داشت که دل کندن از آن غیر ممکن شود.
براى کم کردن میزان علاقه به دنیا و در نهایت رهایی از حب دنیاى مذموم و توجه هر چه بیشتر به آخرت و دل کندن از آن توجه و عمل به امور توصیه شده است.
حبّ دنیا، ماهیت دل را تغییر می دهد، آن را تیره مى سازد، روشنى را از آن مى گیرد و سلامتش را از میان مى برد. پس تأمل در این حقیقت كه حبّ دنیا بزرگ ترین ظلم به خویشتن است موجب مى گردد آدمى اراده و عزم خود را بر ترك حبّ دنیا جزم نماید و این در واقع «گام اوّل» است.
باور دل از اعتقاد ذهن خیلى بالاتر است. برای مثال، بسیارى اعتقاد جازم دارند كه مرده ترس ندارد ولى باز هم از مرده مى ترسند؛ این نیست جز این كه این اعتقاد، باور دل آنها نشده است؛ اما شخص مرده شوى علاوه بر اعتقاد، دلش هم باور كرده كه مرده ترسى ندارد.
بسیارى از ما اعتقاد داریم كه روزى از دنیا خواهیم رفت و به این آیات معتقدیم كه: كُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ؛ همه كسانى كه روى زمین هستند فانى مىشوند (رحمن/ 26) و نیز اعتقاد داریم: ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اَللَّهِ باقٍ؛ آنچه نزد شماست از بین مى رود و آنچه نزد خداست باقى مى باشد (نحل/ 96)؛ اما هیچ كدام از اعتقادات را باور دل نكردهایم از این رو دل به دنیا بسته ایم، بنابراین باید فناء دنیا را باور دل كنیم تا دل به دنیا نبندیم.
یکی از تمرینات برای دل بردن از دنیا وقف است.
وقف، پاره کردن زنجیر تعلق است. بیرون کردن علاقه کاذب از قلب است. عبور پیروزمندانه از گذرگاه دنیا است. تمرین گذشت از دنیاست. با وقف می توان هم جدا شدن و دل بریدن از دارایی و ثروت را آزمایش و تمرین کرد و هم مقدمات سفر را مهیا نمود. وقف یک پل ارتباطی بین دنیا و آخرت است که انسان می تواند به وسیله آن به راحتی از دنیا به آخرت منتقل شود.
به امید آنکه زندگی در دنیا را پلی برای رسیدن به آخرت و آباد کردن سرای دیگر بدانیم.
زندگی کنیم به زیبایی اما دلبسته و وابسته اش نشویم ...
حضور در جامعه و رو در رو شدن با افرادی که به ظاهر بهره ای از اخلاقیات، شرعیات و انسانیت نبرده اند تعجب بر انگیز است اما نکته ی عجیب تر در این موارد آن است که گاه در پی معاشرت با این افراد انسان متوجه ی آگاهی های ایشان در زمینه های مختلف شرعی و اخلاقی می شود. در حالیکه به ظاهر و در عمل هیچ نشانی از این امور مشاهده نمی گردد.
علم بدون عمل این اشخاص سبب دوری آنها از انسانیت و اخلاق گردیده است و آنان را به سوی زندگی ناپاک سوق داده است. از اینرو در روایات به این مهم توجه داده شده است و عمل به دانسته ها سبب خوشبختی فرد خوانده شده است. چنانچه از حضرت علی (علیه السلام) روایت شده که فرموده اند: «إعملوا بالعلم تسعدوا؛ به علم عمل كنید، تا خوشبخت شوید .»(1)
آسوده خواهی و کسالت فاصله ای است میان انسان و خواسته هایش. ویژگی های این دنیا بگونه ایست که کار و کوشش شرط دستیابی به خواسته ها و اهداف تعریف شده ی افراد است. بدون تلاش اشخاص به آنچه می خواهند دست نمی یابند و این نافرجامی و ناکامی سبب اندوه بی منتهایشان می گردد.
آنکه برای خود قله ای ترسیم نموده تا بدان دست یابد اما پس از گذشت زمان و فرصت ها، بدان چه خواسته دست نیافته است احساس شکست می نماید. این حس تا بدان اندازه در او پررنگ می گردد که از زندگی اش لذت نمی برد و احساس خوشبختی اش از بین می رود. واقعیتی که امیر سخن امام علی (علیه السلام) نیز بدان اشاره نموده اند: «هَیْهَاتَ مِنْ نَیْلِ السَّعَادَةِ السُّكُونُ إِلَى الْهُوَیْنَا وَ الْبَطَالَةِ.» (2) ؛ چه دور است میان آسایش و تن پرورى و رسیدن به خوشبختى».
بهره مندی از علم و دانش نیازمند دانش اندوزی در محضر دانشمندان است. منش و مرام آنانکه در پی کسب هر چه بیشتر دانش و بهره گیری هرچه تمام تر از فرصت حیاتند؛ متفاوت از آنانی ست که غافل از توشه اندوزی و سرگرم زرق و برق دنیایند.
توجه به قابلیت های شگرف آدمی از یک سو و فرصت کوتاه زندگی دنیایی از سوی دیگر آنان را از پرداختن به امور گذرا و سرگرمی های موقت دنیا باز داشته است. هم نشینی و مجالست با دانشمندان پویایی و تحرک آفرین است و به موجب همین پویایی شخص در تلاش است تا از تمامی فرصتش بهره ی کافی ببرد. دوری از به بطالت گذراندن زمانِ در حال گذر نشاط آفرین است. به همین سبب امیر المومنین (علیه السلام) فرموده اند: « جَالِسِ الْعُلَمَاءَ تَسْعَدْ.» (3) ؛ با علما همنشین شود تا مبارک و نیکو بخت شوی.
فردی که به بررسی اعمال خویش می پردازد و هر روز در پی آن است تا بیشتر و بیشتر به فرامین الهی عمل نماید از خدایش فاصله نمی گیرد و جایگاه ابدیش را فراموش نمی نماید. چنین فردی از تمامی لحظاتش بهره می گیرد تا با خشنودی پروردگارش؛ موجبات سعادتش را فراهم آورد. او دچار غفلت نمی شود و لذتهای دنیا او را در خود غرق نمی نمایاند. از اینروست که بنا به فرموده امام علی (علیه السلام) این فرد خوشبخت گردیده است « من حاسب نفسه سعد» ؛(4) هركه به محاسبه نفس خود پردازد ، خوشبخت شود».
آنچه ذکر شد پاره ای از مواردی است که به موجب آن سعادت دنیوی و اخروی فرد رقم می خورد و رضایت الهی همراه وی می شود. بی شک تنها در این صورت است که فرد به خوشبختی حقیقی دست یافته است و آنچه دیگران از آن به عنوان خوشبختی یاد می نمایند چیزی نیست جز وهمی باطل. امید که با بکارگیری اسباب خوشبختی زا، خوشبختی دائم و ابدی عجین و همراهمان گردد.
به پروردگارت سوگند، (در قيامت) از همه آنها سؤال خواهيم كرد؛ از آنچه عمل مىكردند.
آیت الله حسینی تهرانی در کتاب معاد شناسی ،ج8،ص290 در این رابطه می نویسند:
عالم سؤال به دنبال عالم حساب و از توابع آن است. چون سؤال، استيضاح است از پرسش شده درباره حقيقت آنچه در نزد اوست. و در روز قيامت، بايد نفوس انسان از آنچه را كه در دنيا كسب كرده است چه در جانب سعادت و چه در جانب شقاوت، محاسبه گردد، و تبعات و لواحق آثار نفس و لوازم آن مشهود شود و به حساب آن رسيدگى شود، و به نتائج آن برسد. چون روز قيامت روز ظهور و بروز است، و روز از عهده برآمدن و متقبّل مسؤوليتها و تعهّدهاى دنيوى شدن است.
«يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئرُ»[2]؛روزى است كه پنهانها و مخفيّات آشكارا مي گردد.
چون «سريره» محلّ خاصّى است از نفوس ناطقه كه جاى نيّت و فكر و أسرار است؛ و لذا به همين مناسبت به سرّ مخفىّ، سريره گويند.
يعنى روزى است كه جايگاه اسرار و نيّات انسان، ظهور مي كند و ظاهر ميشود، و از پرده خفا خارج ميشود.
«بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ»؛[3]بلكه براى مردم تمام آنچه را كه سابقاً (در دنيا) مخفى ميداشتند ظاهر و آشكار مي شود.
«إِن تُبْدُوا مَا فِى أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَهُ»؛[4]چه شما آنچه را كه در نيّتهاى خود و عقايد خود داريد ظاهر سازيد و يا پنهان كنيد، در هر حال خداوند حساب آنها را از شما مي گيرد!.
[1] .حجر/92و 93.
[2] .الطارق/9.
[3] .الانعام/28.
[4] .البقره/284.
الف) عبادت
نشست و برخاستش، همراه با ذكر خدا بود. با آن كه «معصوم» بود، ولى آن قدر از خشيت خدا مىگريست كه سجدهگاهش خيس مىشد. «بنده خدا» بود و هنگام نيايش، همچون مسكينان نيازمند، دستها را بالا مى گرفت.
نماز را نور چشم خود مى دانست و «وقت» نماز را انتظار مى كشيد و هنگام نماز كه مى شد، مى گفت: اى بلال! خوشحالمان كن.(اذان بگو)
پارهاى از شب (گاهى نصف، گاهى ثلث و گاهى دو ثلث) را به عبادت مى پرداخت. با اين كه تمام روز، خصوصاً در اوقات توقف در مدينه، در تلاش بود، از وقت عبادتش نمىكاست و آرامش كامل خويش را در عبادت و راز و نياز با حق مىيافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم نبود ؛ بلكه عاشقانه و سپاسگزارانه بود.
روزى يكى از همسرانش گفت: تو ديگر چرا اين قدر عبادت مىكنى ؛ تو كه آمرزيده هستى!
جواب داد: آيا يك بنده سپاسگزار نباشم؟
در حال تنهايى، عبادت را طول مىداد و گاهى ساعتها سرگرم تهجد بود ؛ اما در جماعت، به اختصار مىكوشيد و رعايت حال ضعيفترين افراد را لازم مىشمرد و به آن توصيه مىكرد.
بسيار روزه مىگرفت ؛ علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان، يك روز در ميان روزه مىگرفت. در دهه آخر ماه رمضان، بسترش را به كلى جمع مىكرد و در مسجد، معتكف مىشد و يكسره به عبادت مى پرداخت ؛ ولى به ديگران مىگفت: كافى است در هر ماه، سه روز روزه بگيريد.
با رهبانيت، انزوا، گوشهگيرى و ترك اهل و عيال، مخالف بود. بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند، مورد ملامت وى قرار گرفتند و به آنها فرمود: بدن، زن، فرزند و ياران شما، همه حقوقى بر شما دارند كه بايد آنها را رعايت كنيد4.
ب) ادب ورزى
وقتى به در خانه كسى مىرفت - چون خانه ها گاهى پردهاى نداشتند - برابر آستانه نمىايستاد ؛ طرف راست يا چپ آن مىايستاد و مىفرمود: سلام بر شما ؛ سلام بر شما.
چنان شرم داشت كه به چهره كسى خيره نمىشد. شرم آن حضرت، چنان بود كه اگر ناگزير به انتقاد از كسى بود، به صراحت نمىگفت و مقصود خويش را با كنايه بيان مىداشت.
سكوتش به درازا مىكشيد و بدون ضرورت، لب به سخن نمىگشود5.
ج) خوش خلقى
انس مىگويد: ده سال خدمتش را كردم ؛ هرگز دشنامم نداد و كتكم نزد ؛ نه مرا از خود راند و نه به رويم اخم كرد. وقتى در كارى كه دستور فرموده بود، سستى مىكردم، سرزنشم نمىكرد
جز براى آفريدگار، خشمگين نمىشد و [ هرگاه خشمگين مىشد]، چيزى توان ايستادگى در برابر خشم وى را نداشت.
او مىفرمود: بدانيد كه بهترين مردمان كسى است كه دير به خشم آيد و آسان خشنود شود و بدترين انسانها كسى است كه زود به خشم آيد و دير خشنود شود. اگر مردى دير به خشم آيد و دير خشنود شود يا زود به خشم آيد و زود خشنود شود، آن هم چيزى است. همگان را به خوش اخلاقى توصيه مىكرد و مىفرمود:
نزديكترين همنشين من در رستاخيز،خوش اخلاقترين شماست و در ترازوى عمل كسى در روز قيامت، چيزى بهتر از خوش خلقى گذاشته نمىشود.
وى از همه خندهروتر بود ؛ يارانش مىگفتند: هيچ كس را نديديم كه بيش از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر لبانش تبسم باشد. تا وقتى قرآن نازل نمىشد يا در موقعيت موعظه نبود، اهل مزاح و شوخى بود. خندههايش از حد تبسم فراتر نمىرفت و به قهقهه نمىرسيد.
در خوراك و پوشاك، خويش را برتر از غلامان و خادمان خود قرار نمىداد. هرگز به كسى دشنام نداد و با كسى به درشتى و تندخويى صحبت نكرد.
براى خدا خشمگين مىشد ؛ نه براى ارضاى خويش. اهل انتقام گرفتن نبود ؛ عفو مىكرد و مىگذشت.
عذرِ عذرخواهنده را مىپذيرفت و مىفرمود: آيا به شما خبر دهم كه بدترينتان كدام است؟ گفتند: آرى اى پيامبر خدا! فرمود: كسى كه از اشتباه در نمىگذرد ؛ پوزش را نمىپذيرد و از لغزش، چشم پوشى نمىكند.
او مىفرمود: آدمى با بردبارى، به مقام انسان روزهدارى مىرسد كه شبها را به عبادت مىگذراند.
بر جفا و تندخويى ديگران، صبور و حليم بود.
مىفرمود: خدا مرا به مدارا فرمان داده است ؛ آن گونه كه به نماز دستور داده است. مردمدار و خوش خلق بود و با ياران خود، حلقهوار مىنشست6.
اگر بي تفاوت باشيم و براي رفع گرفتاريها و بلاهايي كه اهل ايمان بدان مبتلا هستند دعا نكنيم، آن بلاها به ما هم نزديك خواهد بود. محمدتقی بهجت
نگاه تند به زیردست، برای ترساندن آزاررسانی از نوع حرام است؛ و تبسم به عاصی و گناهکار، برای تشویق، یاری بر معصیت است. محمدتقی بهجت
وقتي كه
به حكمت ♥ خُــــــــــــــــدآ ♥
باور داري
توي هر مشكلي كه داري
دنبال
"مقصر"
نباش!
وقتي از يه جايي به بعد "همه چي "
دست خداست
همه ي تقصير هارو
گردن يه نفر انداختن
اشتباست!!!!
اين سخن همواره در ميان ما گفته ميشود که زندگي ارزشمند، هدفدار و هدفمند ميباشد و هدفداري به عنوان يک اصل مسلم براي زندگي پذيرفته شده است؛ اما جاي آن هست که با مراجعه به مهمترين متن مقدس ديني ما اين پرسش هم مطرح شود که به چه دليل زندگي بايد هدفمند باشد، چه ضرورتي احساس ميشود که انسان داراي زندگي هدفدار باشد؟
آيا شناخت هدف، همچنين شناخت وسايل و ابزاري که ما را به هدف ميرساند، در سرنوشت ما موءثر خواهد بود؟ ميگويند: از مهمترين ارکان حيات انساني «هدفداري زندگي» است. زندگي بدون هدف، پوچ است و پوچتر از آن، اشتباه در انتخاب هدف است.
در تعريف هدف، سخنها گفتهاند؛ بعضي از اين تعريفها عبارتند از:
«هدف، آن چيزي است که براي رسيدن به آن تلاش و کوشش ميشود1». و نيز گفتهاند: «هدف، عبارت است از آن حقيقت مطلوب که اشتياق وصول به آن، محرک انسان است به انجام کارها و انتخاب وسيلههايي که آن حقيقت را قابل وصول مينمايد2».
«فلسفه حيات» يا «هدف زندگي» از مسائل مهم انسانشناسي به شمار ميرود و يکي از اساسيترين موضوعات زندگي انسان است. اگر انسان نتواند در يابد که «هدف از حيات چيست» و پاسخ مناسبي براي اين پرسش نداشته باشد، زندگي را بي معني خواهد يافت. تلاشهاي روزمره زندگي انسان، زماني مفهوم خواهد يافت که «هدف نهايي از زندگي» روشن باشد.
با اندکي دقت ميتوان دريافت، هدفي که ما براي زندگي خود در نظر ميگيريم همه زندگي ما را تحت تأثير قرار ميدهد، به تعبير ديگر، به زندگي ما «جهت» و «معني» ميدهد.
اگر انسانها در زندگي خود روشهاي متفاوتي دارند، به اين دليل است که هدفهاي مختلفي را دنبال ميکنند، هر قدر اين هدف با ارزشتر و والاتر باشد، به همان اندازه زندگي از ارزش و کيفيت عاليتري برخوردار خواهد شد؛ بنابراين، سعادت و کمال انسان در گرو «شناخت هدف» و آگاهي از «فلسفه حيات» و تلاش بيوقفه در راه رسيدن به آن ميباشد.
البته انتخاب هدف نهايي به جهان بيني هرکس بستگي دارد، اينکه در بين افراد جامعه اختلاف در انتخاب هدف به چشم ميخورد، معلول جهان بينيهاي مختلف و متفاوت است، زيرا جهانبيني ريشه اصلي انتخاب هدف زندگي است. بر اين اساس، نتيجه ميگيريم که زندگي از آن جهت بايد هدفمند باشد که در واقع موضوعي که هدف زندگي قرار ميگيرد، تعيين کننده سرنوشت انسان و شخصيت و منش انساني او ميباشد، زيرا چنانکه در تعريف هدف بيان گرديد، هدف، داراي خصوصيتي است که موجب جلب توجه و گرايش استقلالي انسان ميباشد، و در واقع نوع زندگي و منش آدمي و شخصيت او، محصولي از هدفهايي است که در زندگاني انتخاب ميکنند، زيرا در هدف نهايي، همه عناصر رواني و مغزي و انگيزههاي حياتي در انتخاب آن هدف، همآهنگ و بسيج ميشوند و ميخواهند هدف را که جزء گسيختهاي از انسان احساس ميشود، به انسان بپيوندد.
موضعگيري در برابر فلسفه حيات و هدف زندگي
در برابر مسأله «فلسفه حيات» ميتوان مردم را به سه دسته تقسيم کرد:
دسته اول: کساني هستند که به علت سرگرم شدن به هدفهاي مادي و انس با ظواهر زندگي، به چيزي والاتر از آن نميانديشند، اينان به تعبير قرآن کساني هستند که به حيات3 دنيا راضي شده و به آن آرام گرفتهاند، و رضايت به زندگي موقت سبب شده است که آنها به طور جدي درباره «هدف نهايي زندگي» نينديشند و در غفلت غوطهور باشند.
دسته دوم، کساني هستند که هدفهاي مادي و غريزي نتوانسته است آنها را راضي و خشنود سازد و از طرفي هم نتوانستهاند به بعد متعالي حيات دست يابند، زيرا آنها هدف نهايي زندگي انسان را در لابلاي زندگي مادي جستجو نمودهاند؛ اين دسته افراد که سراب را آب پنداشته و با رسيدن به آن عطش شان بيشتر گشته، به پوچي رسيدهاند. اينان به تصور اينکه حيات انساني در همين زندگي چند روزه دنيا خلاصه شده و هدفي والاتر از عناصر مادي و غريزي وجود ندارد، آن را پوچ و بيارزش دانسته و زبان به طعن و انتقاد از نظام هستي گشودهاند. نيهيليستها يا پيروان «فلسفه پوچي» از اين دستهاند.
دسته سوم: کساني هستند که گام فراتر نهاده با بعد متعالي حيات آشنا شدهاند اينان توانستهاند در سايه تحصيل کمال دريچهاي از عالم بالا بر روي خود بگشايند و با عظمتهاي معنوي زندگي، آشنا شوند. از اين رو، اين دسته، نه مانند گروه اول با آسودگي خاطر در عالم غفلت و بيخبري غنودهاند و نه مانند گروه دوم به پوچي رسيدهاند. آنان با دستيابي به حقايقي که از ديد ظاهربينان، پنهان و پوشيده است، فلسفه زندگي را در ماوراي مرزهاي ظواهر يافته، از آن سخن گفتهاند4، و براي رسيدن به آن از هيچ تلاشي دريغ نميورزند. قرآن نيز رسيدن به هدف نهايي و موفقيت را به آنان نويد داده و خداوند هم ياريشان خواهد کرد.
لزوم تفکيک ميان هدف و وسيله
تفکيک ميان هدف و وسيله، يکي از بزرگترين عوامل زندگي هدفدار است، زيرا با اين تفکيک عظمت و ارزش هدفها معلوم ميشود و در صورتي که انسان خود آشنا و داراي علاقه به خويشتن باشد، بهترين هدف را براي زندگي خود انتخاب مينمايد. اگر تفکيک مزبور صورت نگيرد، زندگي آدمي مانند قطعه کاغذي است که بدون هدف در تند باد حوادث زندگي به اين سو و آن سو کشيده ميشود و چنين انساني وسيلهاي براي هدف زندگي ديگران ميگردد5.
«بايد توجه داشت که هدفگيريهاي عالي، موقعيت رواني انسانها را گستردهتر، بيناييشان را تيزتر، اصالت حياتشان را در اين دنيا نيرومندتر ميگرداند و در نتيجه با اينکه از انسانها هستند، مافوق انسانها مينگرند و ابعاد درونيشان باز و بازتر ميگردد، و هم اينان به حلقههاي زنجير وراثت و محيط و تاريخ مسلط ميشوند.
ما ميتوانيم صريحاً بگوئيم: «هر هدف عالي که وارد حوزه موقعيت انساني ميگردد، همانند آب زلالي است که به ريشه درخت نفوذ ميکنند و آن را شکوفان و بارور ميسازد6.»
از اين رو لازم است ميان هدف و وسيله تفکيک صورت گيرد تا انسان دچار خطا نشود و وسيله را به جاي هدف اشتباه نگيرد، و هدفهاي زودگذري که درواقع وسيلههاي زندگي نهايي بيش نيستند هدف اعلاي زندگي انتخاب نکند زيرا کسي که به هدفهاي زودگذر دل ميبندد و براي دستيابي به آنها تلاش ميکند، بايد به خود احتمال شکست بدهد. اما دل بستن به هدفهاي جاويدان و متعالي و سعي در راه رسيدن به آنها، بنا به وعده تخلفناپذير قرآن7 موفقيت را در پي خواهد داشت.
فلسفه حيات در قرآن:
«حيات جاريه معمولي در اين دنيا از نظر قرآن، حياتي ابتدائي است و مرحله پست حيات به شمار ميرود، اين مطلب در 69 آيه از قرآن تذکر داده شده و با تعبير الحياة الدنيا که به معناي حيات ابتدائي ميباشد، وارد شده است8».
آياتي از قرآن کريم به بيان اين حقيقت نيز ميپردازد که حيات معمولي و پست اين دنيا نميتواند آرمان و ايدهآل نهائي انسان تلقي شود، زيرا اين دنيا در عين جالب بودن حقيقتي است ابتدائي، نه متعالي و نهائي؛ و لذا قرآن از اين گونه حيات تعابيري همچون متاع فريبنده، لهو و بيهوده، بازي، متاع اندک، آرايش فريبا و... دارد که در سورههاي مختلف و آيات متعدد بيان شده است9.
عليرغم جذابيتها و ارزشهاي ظاهري که در حيات دنيا مشاهده ميشود و ميتواند وسيله کمال و تعالي انسان نيز باشد نميتواند هدف نهايي زندگي قرار گيرد و لذا انتخاب چنين حياتي به عنوان هدف متعالي زندگي، سراب را آب پنداشتن است و راهي که به چاه منتهي خواهد شد.
به دليل همين ناچيزبودن حيات دنيا شاعر، راه افراط پيموده و در وصف زندگي دنيا چنين سروده است:
دنيا چو حباب است ولکن چه حباب نه بر سر آب بلکه بر روي سراب
آن هم چه سرابي که به بينند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب
«با چشمان فرو بسته لب بر جام زندگي نهاده اشک سوزان بر کناره زرين آن فرو ميريزيم، تا آنگاه که دست مرگ، نقاب از ديدگان ما بردارد، در آن موقع خواهيم فهميد که اين کاسه حيات از اول خالي بوده و ما جز باده خيال چيزي از آن ننوشيدهايم10».
براي آن دسته از انسانها که «هدف زندگي» را در لابلاي حيات مادي و زودگذر همين دنيا جستجو ميکنند و لذت بردن، تجمل پرستي، فزونطلبي در اموال، هوسراني و بدست آوردن قدرت را هدف نهايي زندگي ميپندارند. قرآن کريم در آيه 20 سوره حديد چنين هشدار ميدهد:
«اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينکم و تکاثر في الاموال و الا ولاد، کمثل غيث اعجب الکفار بناته ثم يهيج فتراه مصفراً ثم يکون حطاماً و فيالاخرة عذاب شديد و مغفرة منالله و رضوان و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور. بدانيد زندگي دنيا تنها بازي، و سرگرمي، و تجملپرستي، و تفاخر در ميان شما، و افزونطلبي در اموال و فرزندان است».
به اين ترتيب «غفلت»، «سرگرمي»، «تجمل»، «تفاخر» و «تکاثر» دورانهاي پنجگانه عمر آدمي را تشکيل ميدهند.
نخست «دوران کودکي» است که زندگي در هالهاي از غفلت و بيخبري و لعب و بازي فرو ميرود. سپس مرحله «نوجواني» فرا ميرسد، و سرگرمي جاي بازي را ميگيرد، و در اين مرحله انسان به دنبال مسائلي است که او را به خود سرگرم سازد و از مسائل جدي دور دارد.
مرحله سوم مرحله «جواني» و شور و عشق و تجملپرستي است از اين مرحله که بگذرد مرحله چهارم فرا ميرسد و احساسات «کسب مقام و فخر» در انسان زنده ميشود. و سرانجام به مرحله پنجم ميرسد و در اين مرحله به فکر افزايش مال و نفرات و جمع ثروت ميافتد.
سپس، قرآن با ذکر يک مثال آغاز و پايان زندگي را در برابر ديدگان انسانها مجسم ساخته، ميفرمايد: کمثل غيث اعجب الکفار.... همانند باراني است که از آسمان نازل ميشود، و چنان زمين را زنده ميکنند که گياهانش، زارعان را در شگفتي فرو ميبرد، سپس خشک ميگردد، به گونهاي که آن را زردرنگ ميبيني، سپس درهم شکسته و خرد و تبديل به کاه ميشود. اينگونه است زندگي ناپايدار دنيا که شايسته نيست با چنين اوصافي هدف اعلاي زندگي انسان قرار گيرد، بلکه بايد به عنوان مزرعه جهان باقي و مکان آماده شدن براي ورود به حيات حقيقي و ابدي مورد استفاده قرار گيرد11.
البته سوالي مطرح ميشود که اگر حيات دنيا هدف نيست چرا خداوند آن را آفريده است؟ در پاسخ بايد گفت: خالق حکيم حيات، دنيا را از آن جهت آفريده است که وسيله رسيدن به هدف متعالي انسان و دستيابي به حيات حقيقي و ابدي در جوار رحمت حق باشد نه اينکه اين حيات ناپايدار خود هدف زندگي قرار گيرد.
«ما اگر بخواهيم خود حيات دنيا را هدف قرار دهيم، در منطق قرآن، با اختيار خود، خويشتن را عاشق خلأ محض کردهايم و اما اگر در اين حيات غوطهور نشويم و آن را به عنوان شايستهترين گذرگاه براي حيات واقعي «ألا و ان الدار الآخرة لهي الحيوان» تلقي کنيم، در عاليترين هدف که براي يک «من انساني» قابل تصور است گام خواهيم گذاشت12».
قرآن هدف از زندگي ابتدايي دنيا را دستيابي و رسيدن به حيات طيبه ميداند که همان زندگي حقيقي و جاويد است و براي رسيدن به آن دو چيز را شرط قرار ميدهد: يکي ايمان و ديگري عمل صالح. در سوره نحن آيه 97 ميفرمايد:
«من عمل صالحاً من ذکرا و انثي و هو مومن فلنحيينة حياةً طيبة ولنجزينهم احدهم باحسن ما کانوا يعملون هر کس از مرد و زن عمل شايسته کنند و موءمن باشد. او را زندگي نيکو دهيم و پاداششان را بهتر از آنچه عمل ميکردهاند ميدهيم».
در جمله «فلنحيينه حياةً طيبةً» حيات، به معناي جان انداختن در چيزي و افاضه حيات به آن است، پس اين جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اينکه خداي تعالي موءمني را که عمل صالح کند به حيات جديدي غير از آن حياتي که به ديگران نيز دادهاند زنده ميکند و مقصود اين نيست که حياتش را تغيير ميدهد بلکه مرتبه عاليتري از حيات را - که از کيفيت بهتري برخوردار است - به او عنايت ميکند اين چنين انساني در نقش خود نقد و کمال و قوت و عزت و لذت و سروري را درک ميکند که نميتوان اندازهاش را معين کرد و نميتوان گفت که چگونه است، و چرا چنين نباشد، حال آنکه متفرق در حياتي دائمي و زوالناپذير، و نعمتي باقي و فناناپذير، و لذتي خالص از الم و کدورت و خير و سعادتي غيرشوب به شقاوت است. اين آثار زندگي، جز، بر زندگي حقيقي مترتب نميشود، و زندگي مجازي بويي از آن ندارد؛ خداوند اين آثار را بر حياتي مترتب کرده که آن را مختص به مردم باايمان و داراي عمل صالح دانسته، حياتي که حقيقي و واقعي و جديد است، که خدا آن را به کساني که سزاوارند افاضه ميفرمايد13» البته در آيات قرآن، اهداف متعددي براي آفرينش انسان مطرح شده است که ميتوان آنها را به سه دسته تقسيم کرد14:
1 - هدف مقدماتي (کوتاه مدت):
مقصود از آن، فراهم شدن زمينههاي مادي و اجتماعي و تحقق شناختهاي لازم براي انتخاب آزادانه راه و رسم زندگي براي انسان و استمرار حيات است. از جمله اين اهداف ميتوان به آباداني زمين و دستيابي به توسعه مادي و اقتصادي اشاره کرد. چنان که در سوره هود آيه 60 ميفرمايد:
«و الي ثمود اخاهم صالحاً قال يا قوم اعبدواالله ما لکم من اله غيره هو انشأکم من الارض و استعمرکم فيها.... براي قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم صالح گفت: اي مردم! خدا را عبادت کنيد که معبودي غير از او نداريد. او شما را از زمين آفريد و آبادي آن را از شما خواسته است».
اين که خداوند انسان را به آبادکردن زمين وا ميدارد و عمران آن را از او ميخواهد، به اين معنا نيست که هدف نهائي همين باشد، بلکه بهرهوري از زمين براي بقاي انسان و استمرار حيات مادي، لازم و ضروري است و ادامه زندگي نيز مقدمه رسيدن به هدف والاتري است که انسان و استمرار حيات به تدريج بايد به سوي آن هدف در حرکت باشد و سرانجام به آن برسد.
2 - هدف مياني (متوسط)
بدون هدفهاي ميان مدتي که در قرآن براي زندگي انسان بيان شده است رسيدن به هدف نهايي ممکن نخواهد بود. دو نمونه از اين اهداف را «آزمايش بندگان» و «عبادت خدا» ميتوان نام برد.
الف - آزمايش:
«الذي خلق الموت والحياة ليبلوکم ايکم احسن عملا.... خدايي که مرگ و زندگي را آفريد تا بيازمايد شما را که کدام يک نيکوکار ميشويد. (ملک/2)».
منظور از آزمايش خداوند نوعي پرورش است، به اين معني که انسانها را به ميدان عمل ميکشد تا ورزيده و آزموده و پاک و پاکيزه شوند ولايق قرب خدا گردند15.
ب - عبادت
در آيه 56 سوره ذاريات يکي ديگر از هدفهاي مياني را عبادت ذکر ميکند و ميفرمايد:
«ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون» جن و انس را نيافريدم مگر اينکه مرا عبادت کنند ( و از اين طريق تکامل يابند و به من نزديک شوند)
اغلب گمان ميکنند مقصود از عبادت، همان حرکات و ورد و ذکرهاي خشک است که بر اثر عادت انجام ميشود يا تنها نماز و روزه و امثال آن را عبادت به حساب ميآورند اما بايد توجه داشت که عبادت مفهوم بسيار گستردهاي دارد و براي آن يک معيار کلي بيان شده است که، «آنچه براي خدا انجام ميگيرد عبادت است»؛ و لذا «عبوديت، اطاعت بيقيد و شرط و فرمانبرداري در تمام زمينههاست، و بالاخره عبوديت کامل آن است که انسان جز به معبود واقعي يعني کمال مطلق نينديشد، جز در راه او گام برندارد، و هرچه غير او است فراموش کند حتي خويشتن را16».
3 - تقرب به خدا، هدف نهائي
مقصود از هدف نهايي چيزي است که بقيه کارها براي رسيدن به آن انجام ميگيرد. از ديدگاه قرآن هدف نهايي زندگي، تقرب به خداوند است و هيچ هدفي متعاليتر از آن وجود ندارد؛ زيرا تقرب به خداوند رسيدن همه کمالات، زيباييها، لذتها و سعادت ابدي است و اين تقرب همراه با چشيدن طعم حيات طيبه و پايدار و فناناپذير در جوار رحمت حق است و اينکه قرآن، عبادت را به عنوان هدف خلقت بيان ميکند از آن جهت است که عبادت - طبق مفهومي که بيان کرديم - رابطه انسان را با خدا محکم ساخته، زندگي او را خدا محور ميسازد و چنين زندگي موجب تقرب انسان به خدا ميشود.
پس خود عبادت، هدف نهايي نيست، بلکه عبادت يک هدف متوسط و مياني است. ما را به هدف والاتر و کاملتري ميرساند که منظور، همان تقرب به خدا و رسيدن به درجه تعالي و کمال باشد.
قرآن اسباب تقرب و نزديک شدن را زيادي ثروت و کثرت فرزندان نميداند بلکه آنچه به عنوان اسباب تقرب و شرايط نزديکي به خدا بيان ميکند دو چيز است: ايمان و عمل صالح.
در آيه 37 سوره سبأ اين مطلب چنين بيان ميشود:
«وما اموالکم ولا اولادکم بالتي تقربکم عندنا زلفي الا من آمن و عمل صالحاً. اموال و اولادتان شما را به ما نزديک نميکند مگر آنان که ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند».
ايمان به خدا و عمل صالح، زندگي انسان را خدامحور ميکند و آن زندگي که محور اصلي آن خدا باشد، سراسر عبادت است و عبادت موجب کمال و تقرب به خداوند ميباشد، همان گونه که قرآن در اين آيه ايمان و عمل صالح را اسباب تقرب به خدا معرفي ميکند. در آيه 97 سوره نحل اين دو چيز را زمينه رسيدن به حيات طيبه ميداند و نيز در سوره عصر، اين دو را مايه نجات انسان از خسران عظيم بيان ميدارد. ميشود چنين نتيجه گرفت که نجات انسان از خسروان عظيم و رسيدن به حيات طيبه و تقرب به خداوند، هر سه، ثمره و نتيجه ايمان به خدا و عمل صالح ميباشد که لازم است سرلوحه زندگي انسان قرار گيرد.
پينوشتها:
________________________________________
1 - فرهنگ بزرگ سخن، ج8، ص 8/83، دکتر حسن انوري.
2 - ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج1، ص80، علامه محمدتقي جعفري.
3 - ان الذين لايرجون لقاءنا و رضوا بالحيوة الدنيا و اطمأ نوابها والذين هم عن آياتنا غفلون. (سوره يونس/ 7)
4 - بينش اسلامي دوره پيش دانشگاهي، ص37، با تصرف.
5 - ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، ج1، ص78، علامه محمدتقي جعفري، با تصرف.
6 - همان، ص84.
7 - والذين جهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (عنکبوت / 69).
8 - فلسفه و هدف زندگي، ص110، علامه محمدتقي جعفري، با تصرف.
9 - آل عمران / 185، انعام/ 32، توبه / 38، رعد/ 26. عنکبوت / 64، محمد(ص)/ 36، حديد/ 20.
10 - از کتاب منتخبي از زيباترين شاهکارهاي شعر جهان، به نقل از علامه جعفري، فلسفه و هدف زندگي.
11 - تفسير نمونه، ج23، ص351، با همکاري جمعي از نويسندگان، مکارم شيرازي.
12 - فلسفه و هدف زندگي، ص123، علامه محمدتقي جعفري.
13 - ترجمه تفسير الميزان، ص491 و ص493، علامه طباطبايي، ترجمه سيدمحمدباقر موسوي همداني.
14 - گامي بسوي معارف اسلامي، ص164، جمعي از نويسندگان.
15 - تفسير نمونه، ج24، ص317.
16 - تفسير نمونه، ج22، ص387.
إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ
مؤمنان تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود دلهاشان ترسان میگردد، و هنگامی که آیات او بر آنها خوانده میشود ایمانشان افزون میگردد و تنها بر پروردگارشان توکل دارند
صفات مؤمنین در قرآن بطور مفصل بیان شده است ولی برای رعایت اختصار به بعضی از آنها اشاره مینمائیم.
الف – صفات فردی :
1. خشوع در نماز
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» یعنی : «مؤمنین کسانی هستند که در نماز خویش خاشع و فروتن هستند و دیده بر سجدهگاه خود دارند و به این سو و آن سو نمینگرند و دلشان در گرو مهر و عشق به خداست.
۲٫ دوری از گفتار و عملکرد بیهوده
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» مردم با ایمان کسانی هستند که از هر گفتار و نوشتار و عملکرد بیهوده و بیثمر و بیاهمیت روی میگردانند. چراکه به باور آنان چنین گفتار و کردار بیهوده و زشت و ناپسند است و باید از آن دوری جست.
۳٫ پاکدامنی
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» آنان (مؤمنان) کسانی هستند که دامن خویش را حفظ میکنند، منظور از حفظ دامن خویش، این است که رابطة جنسی آنان تنها در قلمرو خانه و خانواده، و در چهارچوب مقررات شرعی و اخلاقی و انسانی است. و هرگز خود را با پستی و زشتی گناه آلوده نساخته، و دامان به حرام و گناه نمیآلایند، و چشم و دل و جسم را از حرام حفظ میکنند.
۴٫ دوری از بدگمانی، غیبت، بدگوئی، تجس
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»[۲] ترجمه: «ای کسانیکه ایمان آوردهاید دوری گزینید از بعضی گمانهای (بد)، که آن گمانها گناه است، و تجسس در عیوب دیگران نکنید (از چیزهائی که از بدی ایشان بر شما پنهان است) و غیبت و بدگوئی از یگدیگر نکنید.
۵٫ مقام تسلیم
مؤمن تمام امور وجودی خود را به اختیار خداوند واگذار میکند و در قرآن کریم، حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ از خداوند چنین مقامی را میطلبد «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ»[۳]
۶٫ مقام یقین
مؤمن اعتقاد جازم نسبت به اصول دین و فروع دین دارد، مثلاً ممکن نیست انسان اعتقاد قطعی بروز حساب داشته باشد، و همواره آن روز را در خاطر داشته و بیاد آن باشد در عین حال پارهای گناهان را مرتکب شود (و بالاخرة هم یوقنون) چنین کسی نه تنها مرتکب گناه نمیشود بلکه از ترس، بقرق گاههای خدا، نزدیک هم نمی گردد.
۷٫ تواضع و فروتنی
«الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً»[۴] (آنان بر روی زمین متواضعانه راه میروند.)
۸٫ حلم و بردباری
«وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»[۵] (و زمانی که جاهلان، به آنان خطاب ـ جاهلانه ـ کنند با سلام و بیان خوش جواب دهند.)
۹٫ شب زنده داری
«وَ الَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً»[۶] (و آنان که شب را برای پروردگارشان به روز میآورند در حالی که سجده کننده و قیام کننده هستند.)
۱۰٫ توحید خالصانه
«وَ الَّذِینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ»[۷] کسانی هستند که با خدا معبود دیگری را نمیپرستند.
۱۱٫ کریمانه از لغو گذشتن
«وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»[۸] و چون با لغو مواجه شوند، بزرگوارانه از آن میگذرند.
12. تدّبر در آیات الهی
«وَ الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً»[۹] و کسانی هستند که چون به آیات پروردگارشان تذکر داده شوند همچون کرها و کورها بر آن آیات نمیافتند.
ب – رفتارهای (خصوصیات) اجتماعی
۱ هجرت و جهاد
«الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ»[۱۰] کسانی که ایمان آوردند مهاجرت کردند و جهاد نمودند در راه خدا با مالها و جانهای خود، بزرگترین درجه را نزد خداوند دارند و آنان خود رستگارانند.
2 شهادت طلبی
«وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشعُرُونَ»[۱۱] و نگوئید دربارة کسانی که در راه خدا کشته شدهاند مردگانند بلکه زندهگانند اما شما نمیفهمید.
3 انتخاب دوست
«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فِی شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقیةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ»[۱۲] نباید مؤمنان کافران را دوست خود گیرند، و هر کس چنین کرد چیزی پیش خدا ندارد، مگر آنکه از ایشان تقیه کند، یک تقیه مصلحتی و بظاهر، برای مدتی دوستی کنید و خداوند شما را از خود میترساند، و به سوی خداوند است بازگشت.
4 امر به معروف و نهی از منکر
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ، بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»[۱۳] مردان و زنان مؤمن همه یاور و دوستدار یکدیگرند، همدیگر را به کار نیکو امر و از کار زشت باز میدارند.
5 پرداخت زکاة
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ»[۱۴] مردم با ایمان کسانی هستند که زکات و حقوق مالی خویش را میپردازند.
6 دوری از ربا
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»[۱۵] ای مؤمنان ربا را چند برابر نخورید و تقوای الهی داشته باشید، شاید رستگار شوید.
۷ امانت داری
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ»[۱۶] مردم با ایمان کسانی هستند که رعایتگر امانتهای مردم و عهد و پیمانهای خود با دیگراناند.
از این روهم به ویژگی امانت و امانت داری آراسته اند و هرگز دست و دل و دیده به خیانت باز نمیکنند و هم در زندگی خویش از عهد شکنی به دوراند و به پیمانهای خود وفا می کنند.
با توجه به مطالب مذکور روشن میشود، مؤمن کسی است که اعتقاد قلبی به دستورات خداوند داشته باشد و به آنها عمل کند. در این صورت است که محبوب خداوند تعالی می گردد و زندگی نیکو و سعادت مندی خواهد داشت
« و من یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً»[۱۷]
هرکس تقوای الهی پیشه کند (خدا ترس و پرهیزگار باشد) خداوند راه بیرون شدن (از عهدة گناهان و بلا و حوادث سخت عالم) را بر او میگشاید. و از جایی که گمان نبرد به او روزی عطا کند و هرکه (در هر امری) بر خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد که خدا امرش (بر همه عالم) نافذ و رواست و بر هر چیز قدر و اندازهای مقرر داشته است.
پینوشت :
[۱] . سورة انعام، آیة ۱۲۲٫
[۲] . سورة حجرات، آیة ۱۲٫
[۳] . سورة بقره، آیة ۱۲۸٫
[۴] . سورةفرقان، آیة ۶۳٫
[۵] . سورةفرقان، آیة ۶۳٫
[۶] . سورةفرقان، آیة ۶۴٫
[۷] . سورةفرقان، آیة ۶۸٫
[۸] . سورةفرقان، آیة ۷۲٫
[۹] . سورة فرقان، آیة ۷۳٫
[۱۰] . سورة توبه، آیة ۲۰٫
[۱۱] . سورة بقره، آیة ۱۵۴٫
[۱۲] . سورة آلعمران، آیة ۲۸٫
[۱۳] . سورة آلعمران، آیة ۱۳۰٫
[۱۴] . سورة مؤمنون، آیة ۴٫
[۱۵] . سورةآلعمران، آیة ۱۳۰٫
[۱۶] . سورة مؤمن، آیة ۸٫
[۱۷] . سورة طلاق، آیات ۲و۳٫
اول : اگر گناهي در حق او از برادر مومن سرزند يا تقصيري از او صادر شود از او بگذرد
دوم : اگر غريب باشد دلداري او كند و با او مهرباني نمايد
سوم : چنانچه بر عيبي از او واقف باشد بپوشاند
چهارم : اگر لغزشي از او بوجود آيد چشم از او بپوشاند
پنجم : اگر عذرخواهي نمايد عذر او را بپذيرد
ششم : اگر كسي غيبت برادر مومني را كند او را منع نمايد
هفتم : آنچه خير او بداند به او برساند و پند و نصيحت از او بازنگيرد
هشتم : دوستي او را محافظت كند و شرايط دوستي را بجا آورد
نهم : حقوق او را منظور داشته باشد
دهم : اگر مريض باشد او را عيادت نمايد
يازدهم : به جنازه او حاضر شود
دوازدهم : هر وقت او را بخواند اجابت كند
سيزدهم : اگر هديه اي از براي او فرستد قبول كند
چهاردهم : اگر با او نيكي كند مكافات كند
پانزدهم : اگر نعمتي از او برسد شكر آن را بجاآورد
شانزدهم : او را ياري نمايد
هفدهم : ناموس و عرض او را در اهلش محافظت نمايد
هجدهم : حاجت او را برآورد
نوزدهم : آنچه از او سوال نمايد رد ننمايد
بيستم : اگر عطسه كند تحيت او را نمايد
بيست و يكم : گمشده او را راهنمايي كند
بيست و دوم : سلام او را جواب گويد
بيست و سوم : با او به گفتار نيك تكلم نمايد
بيست و چهارم : نعمت هاي او را نيكو شمارد
بيست و پنجم : قسم هاي او را تصديق نمايد
بيست و ششم : با او دوستي كند و از دشمني او احتراز كند
بيست و هفتم : او را ياري كند ، خواه ظالم باشد يا مظلوم ، و ياري او در وقت ظالم بودن اين است كه او را از ظلم ممانعت كند و در وقت مظلوم بودن ، آنكه او را در برابر ظالم اعانت كند
بيست و هشتم : او را تسليم دشمني نكند و خوار نگرداند او را به تنها گذاردنش
بيست و نهم : از براي او دوست بدارد آنچه را از براي خود دوست داشته باشد از نيكيها
سي ام : از براي او مكروه شمارد آنچه از براي خود مكروه مي شمارد از بديها
گنهکاری که از گناهش پشیمان شده و توبه کند
از عابدی که به عبادتش مغرور گردد ، ارزشمندتر است
شهیدان دولا دولا راه رفتند تا امروز بتوانیم راست راست راه برویم.
دعوا کن ...
ولی با کاغذت....
اگراز کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مدادهرچه خواستی به او بگویی
روی کاغذبنویس.....
خواستی داد هم بکشی تنها سایز کلماتت را بزرگ کن ....
نه صدایت را ...
آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن
آنوقت خودت قضاوت کن...
حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کنت پاک کنی....
دلی هم نشکانده ای....
وجدانت را نیازرده ای.....
خرجش همان مداد و پاک کن بود.....
نه بغض و پشیمانی.....
گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون آمد....
مهربان زندگى کنيم.....
محال است بارانی از محبت به کسی هدیه کنی ودستهای خودت خیس نشود
چه زیباست
بی قیدوشرط عشق بورزیم
بی قصدوغرض حرف بزنیم
بی دلیل ببخشیم
وازهمه مهمتر
بی توقع
به تمام موجودات
محبت کنیم...
عجیب است که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش میکنند
اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به همراهانشان کنند، شیطان در تنهایی خود خواهد مرد.
خوش بینی و مثبت اندیشی آثار و پی آمدهای فراوانی دارد که مهم ترین آنها عبارت اند از:
۱) امنیت فکری: یکی از عوامل اضطراب و ناآرامی، بدبینی است، اما با خوش بینی و اعتمادورزی، ترس درونی زایل می گردد و آرامش جایگزین آن می شود. امام علی
علیه السلام می فرماید:
حسن الظن راحه القلب و سلامه الدین؛ (غررالحکم و دررالکلم، ج۵، ص۲۴۴)
خوش بینی، مایه آرامش قلب و سلامت دین است.
۲) غم زدایی: یکی از آثار سازنده مثبت اندیشی، زدودن غبار غم و اندوه از صفحه دل است. امام علی علیه السلام می فرماید:
حسن الظن یخفف الهم؛
(همان ج۳ ص ۵۸۳)
خوش بینی، اندوه را سبک می کند.
۳) محبت زایی: مثبت نگری، در ایجاد محبت نقش اساسی دارد. امام علی
علیه السلام می فرماید:
من حسن ظنه بالناس حاز منهم المحبه ؛ (غررالحکم و دررالکلم، ج۵، ص۹۷۳)
کسی که به مردم خوش گمان باشد، محبت آنها را به سوی خود جلب خواهد کرد.
۴) پیش گیری از گناه: بدبینی، هم خود گناه است و هم عامل بعضی از گناهان، مانند: غیبت، تهمت، تجسس و... می باشد؛ اما خوش بینی مصونیت از گناه ایجاد می کند. امام علی علیه السلام می فرماید:
حسن الظن ینجی من تقلد الاثم؛
(همان، ج۳، ص۰۹۳)
خوش گمانی، پیرو گناه را نجات می بخشد.
۵) سلامت روان: اگر افراد در برخوردهای خود خوش بین باشند، گفتار و رفتار دیگران را خوب تفسیر می کنند و کمتر دچار سوء تفاهم هایی می گردند که زمینه را برای بروز درگیری و تنش فراهم می نمایند. در فضای بدگمانی، رفتارها و گفتارها به گونه ای خاص تفسیر می شوند؛ مثلا احترام گزاردن به دیگران به چاپلوسی و تملق ، سکوت به
مخفی کاری، حرف زدن ملایم به بی اعتنایی و سردی، قاطعیت به استبداد، صراحت به پررویی، صداقت به ساده لوحی و صمیمیت به خود شیرینی تفسیر می شود.
۶) شادی و نشاط: اگر بپذیریم آن چه مایه خوش بختی و شادی انسان می شود درون اوست، نه عوامل بیرونی، ارتباط بین نگرش خوش بینانه و شادکامی، روشن می گردد. روان شناسان، شادی را احساس مثبتی می دانند که از حس ارضا و پیروزی به دست آمده است. (ابوالفضل طریقه دار، شرع و شادی، ص۴۲)
۷) شکیبایی: به نظر روان شناسان، هر اندازه والانس های مثبت قوی باشد تحمل شداید و ناکامی آسان تر می گردد. اشیاء و امور یا موقعیت هایی که جنبه داعیه دارند، دارای والانس مثبت و اشیاء و اموری که دفع کننده اند، والانس منفی دارند. (اصول روان شناسی، ترجمه ساعتچی، ج۱ ص ۹۵۴)
1. امام علی : «اللَّهُ الْمَلِکُ وَ عَلِیٌّ عَبْدُه»؛ [1]
1.«خداوند، فرمانروا و على، بنده اوست»؛
2 امام حسن مجتبی : «الْعِزَّةُ لِلَّهِ»؛ [4] و «حَسْبِی اللَّه». [5]
3. امام حسین : «حَسْبِی اللَّه»، [6] و «إِنَ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِه». [7]
پينوشت :
[4] . «عزّت و قدرت از آن خداست»؛ الکافی، ج 6، ص 474؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا ، محقق و مصحح: لاجوردی، مهدی، ج 2، ص 56، نشر جهان، تهران، چاپ اول، 1378ق.
[5] . «خدا مرا بس است»؛ الکافی، ج 6، ص 473.
[6] . همان.
[7] . «همانا خدا امر و فرمان خود را [به همه جا] رسانده است»؛ عیون أخبار الرضا
امام سجّاد : آن حضرت انگشتر امام حسین را که نقش «إِنَ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِه» داشت، در دست می کردند. [8]
همچنین دارای انگشترهایی با نقش های دیگری مانند «وَ ما تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّه»، [9] و «خَزِی وَ شَقِی قَاتِلُ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی» [10] بودند.
5. امام باقر : «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً»، [11] و «الْقُوَّةُ لِلَّهِ جَمِیعاً». [12]
پينوشت :
[8] . الکافی، ج 6، ص 474.
[9] . «و توفیق من، جز به خدا نیست»؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 46، ص 14، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
[10] . «رسوا و بدبخت شد کشنده حسین بن علی »؛ همان، ص 474؛ شیخ صدوق، محمد بن علی، الأمالی، ص 131، نشر کتابچی، تهران، چاپ ششم، 1376ش.
[11] . «پروردگارا! مرا تنها مگذار»؛ بحارالانوار، ج 46، ص 345.
[12] . «تمامِ قدرت، از آنِ خداست»؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، هاشم، ج 2، ص 133، نشر بنی هاشمی، تبریز، چاپ اول، 1381ق. ، ج 2، ص 56؛ الکافی، ج 6، ص 474.
سفيد، رنگی خنثي و منفعل است. كلاه سفيد با موضوعات و شكلهاي انفعالي سر و كار دارد. کسی که این کلاه را بر سر گذاشته، واقعيتها را بدون هيچگونه قضاوتي مورد کنکاش قرار ميدهد.
رنگ قرمز نشانه خشم، شور و هيجان است. در کلاه قرمز بينش هيجاني و جنبههاي احساسي و غير استدلالي مد نظر میباشد. در واقع این رنگ کلاه ابزار مناسبي براي بيرون ريختن احساسات است.
رنگ سیاه نشانه منفينگري و افسردگي است. بنابراین فردی که با این رنگ کلاه در جلسه حضور پیدا میکند، جنبههاي منفي و بد بينانه موضوع را ابراز میکند.
زرد نشانه آفتاب و مثبت است. فرد صاحب کلاه زرد جنبههاي مثبت و خوشبينانه موضوع مورد بررسی قرار میدهد.
رنگ سبز نشانه رويش و باروري است. به همین جهت از کلاه سبز برای ابراز ایدهها و راهحلهای جدید و خلاقانه استفاده میشود.
رنگ آبی سرد است. این کلاه کنترل کننده و سازمان دهنده اندیشهها است. کسی که این کلاه را بر سر گذاشته، نظرات بقیه کلاهها را مورد ارزیابی قرار داده و سازماندهي میکند.نشان منافق سه چيز است : 1 - سخن به دروغ بگويد . 2 - از وعده تخلف كند .3 - در امانت خيانت نمايد.
صحيح مسلم ، كتاب الايمان، 89
امام صادق(ع) فرمود:مردی خدمت پیامبر(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا به چه کسی نیکی کنم؟فرمود: به مادرت، عرض کرد، بعد از او به چه کسی؟فرمود: به مادرت، گفت: سپس به چه کسی؟فرمود: به مادرت، سؤال کرد: سپس به چه کسی؟فرمود: به پدرت؟بحار الانوار، ج 74، ص 49.
در مورد مسأله زن و فرزند آن حضرت كه با توجه به منابعى كه در اختيار ما هست - كه يا اشكال سندى دارند يا از لحاظ محتوا داراى ابهام اند - نمى توان نظر قاطعى را ارائه كرد. دراين جا سه احتمال مطرح شده است:
1. اساساً حضرت مهدى(عج) ازدواج نكرده است.
2. ازدواج انجام گرفته، ولى اولاد ندارد.
3. ازدواج كرده و داراى فرزندانى نيز هست.
لازمه پذيرش احتمال اول، آن است كه امام معصوم يكى از سنت هاى مهم اسلامى را ترك كرده باشد كه اين، با شأن امام سازگارى ندارد. اما مى توان گفت چون مسأله غيبت مهم تر از ازدواج است، مى توان براى مصلحت بالاتر، مسأله مهم را ترك كرد و اهم را انجام داد.
اما احتمال دوم، اشكالش آن است كه عمر همسر حضرت نيز مانند عمر خود حضرت طولانى است كه بر اين امر دليلى نداريم يا اين كه بگوييم مدتى با حضرت زندگى كرده و از دنيا رفته است. در اين صورت حضرت به سنت حسنه ازدواج عمل كرده و پس از آن بدون زن و فرزند زندگى را ادامه داده است.
اما بر احتمال سوم دليل محكمى نداريم. علاوه بر آن كه اگر حضرت داراى اولاد مى بود، بالاخره آنها داراى اولاد واعقابى بودند و روزى به دنبال اصل خويش مى افتادند و همين كنجكاوى و جست و جو، موجب مى گردد كه مكان و منزل حضرت مشخص گردد كه اين با راز و فلسفه غيبت سازگارى ندارد.
اما اگر شنيده ايد كه در پاره اى روايات يا برخى از دعاها، كلماتى وجود دارد كه دلالت بر وجود اولاد براى آن حضرت مى كند، بايد بگوييم در نقل خود آن واژه ها ميان انديشمندان اختلاف است؛ مثلاً در قسمتى از دعايى كه امام رضا(ع) امر فرموده در عصر غيبت براى حضرت ولى عصر(عج) خوانده شود، چنين آمده است: اللهم صل على ولاة عهده والائمة من ولده ؛ «خدايا درود و سلام فرست بر اولياى عهد او و پيشوايان از اولادش» ولى در متن ديگرى آمده:اللهم صل على ولاة عهده والائمة من بعده . در اين متن واژه «اولاد» ندارد؛ بلكه پيشوايان پس از او روايت شده است.
به هر حال، اين مسأله اختلافى است؛ چه اين كه در پاره اى از دعاهاى ديگر واژه «من وُلده» وارد شده است كه اختلافى در آن مطرح نشده است. مثل آخرين عبارت از صلواتى كه از ناحيه مقدسه صادر شده است؛ يا دعايى كه به هنگام وداع سرداب مقدس وارد شده كه عبارت «والائمة مِنْ وُلْدِهِ» دارد. احتمال ديگر اين است كه فرزندان پس از ظهور و ازدواج آن حضرت به دنيا بيايند و اين واژه دلالت بر فرزندان زمان ظهور كند، نه زمان غيبت. بنابراين از اين راه نمى توان زن و اولادى براى حضرت مهدى(عج) ثابت كرد.
اما درمورد چگونگى وفات آن حضرت نيز اختلاف هست. از برخى روايات استفاده مى شود كه ايشان به مرگ طبيعى از دنيا خواهند رفت و بعضى از احاديث مى گويند كه وفات آن حضرت، طبيعى نخواهد بود و به دست جنايتكارانى با مشخصاتى مذكور در روايات، به شهادت خواهند رسيد.
البته اگر نظر برخى از علماى بزرگ (مانند شيخ صدوق) را بپذيريم كه «هر يك از ائمه مسموم يا مقتول خواهند شد»؛ بايد بگوييم امام زمان(عج) نيز به شهادت خواهند رسيد. اما اگر بر طبق نظر عده اى ديگر از علما (همچون شيخ مفيد)، كلّيت اين روايت را براى همه ائمه قائل نباشيم؛ حداقل بايد بگوييم كه چگونگى وفات آن عزيز روشن نيست.
با توجه به اين دو ديدگاه، به نظر مى رسد كه طرح خصوصيات قاتل آن حضرت فايده چندانى ندارد. نکته آخر اينکه دانستن اينکه امام فرزند دارند يا نه, وظيفه ما نيست, بلکه وظيفه و تکليف ما شناخت امام به مقام امامت است.
» چه كنيم تا بتوانيم با امام زمان(عج) ملاقات كنيم؟
|
ملاقات با امام زمان(عج) و ديگر اولياى الهى، نياز به سنخيت با آنان دارد. به دست آوردن سنخيت با اولياى الهى، نياز به تحقق دو بعد (معرفت و عمل) دارد. اگر كسى خود را به اولياى الهى شبيه نمود، به لقاى آنان نيز واصل خواهد شد.
|